
تمام تردیدهای من
در دوستت دارمهای تو
بی معنا شدند
هرگز تصور نمیکردم
که روزی اینچنین به دام عشق گرفتار شوم
و همچون کبوتری دلبریده از دنیا
در بند چشمانت اسیر شوم
هر روز که میگذرد
قلب کوچکم بیش از دیروز تو را میخواهد
آری
اکنون دیگر بدون عشق تو خواهم مرد
من بیمار عشق توام
و تنها طبیب من
دستان هستی بخش توست
پروانه ی خیالم
هر لحظه شمع چشمانت میجوید
ولی افسوس
که تلاشش بی حاصل است
دنیا را نمیخواهم
آسمان را نمیخواهم
جون تویی دنیای من
و آسمان همان چشمان توست
و حتی نفسهایت،نفسهای من است
و اگر روزی دیگر بر نیایند
بی شک خواهم مرد
نظرات شما عزیزان: